شعر پدروپسر

ساخت وبلاگ

✍✍شعر فردوسی

در مورد پدر و پسر
پدری با پسرش گفت به قهر

که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از ان عمر که ای بی سروپا

در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست

بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از ان

زندگی گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از ان

امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افگند به سراپای پدر

گفت : گفتی که تو آدم نشوی

تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته ، برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی

گفتم: آدم نشوی ، جان پدر»

منسوب به جامی

سیزده پنجاه و هفت...
ما را در سایت سیزده پنجاه و هفت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : montazerefaraj بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت: 3:47